تيغ ! ! !

آروم و عميق ميكشم روي پوستم . . .

تيغ اول و دوم و سوم . . .

خون از رگهام ميزنه بيرون ،

قطره قطره ميريزه روي سراميكاي كف اتاق ،

ميرم فضا . . . همون فضا كه بيرون از دنياي تو بود ! بال ميخوام ،

با تيغ چهارم اوج ميگيرم . . .

ديگه كم كم داره حرفات از ذهنم پاك ميشه . . .

بــــا تــــيـــــغ پــنـــجـــم ضعف ميكنم ، دستام ميلرزن . . .

زبونمو ميكشم روي بريدگيا . . .

اين بار بغضم ميشكنه و به  خاطر تمام بيكسيام اشك ميريزم . . . !

با تيغ آخر سقوط ميكنم . . .

اينجا آخر دنياست ، اما دنيام يه رنگه ديگه گرفته . . . !

ﻭﻗﺘــﯽ ﻣـــُـــﺮﺩم

ﺑاﻟﺸﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﯿﺪ!

ﻻﺯﻣﺶ ﺩﺍﺭﻡ. . .

  ﺍﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﺎﻫد ﮔﺮﯾﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ 

چـرا آدمـا نميـدونن بعضـی وقتهــــا خــداحافـظ يعنـی   :

يعنـی نــــذار برم

يعنـــــــی بــرم گــــردون

اگه یه روزی بهت گفتم خداحافظ ، یادت باشه  

منظورم همینه ...

دلتنگت كه ميشوم

به عكست پناه می اورم

خط به خط چهره ات را نوازش ميكنم

صدای دلنوازت در گوشم ميپيچد

ميگويي دوستت دارم

به صورتت لبخند ميزنم

وبه ساعت روي ديوار ملتمسانه نگاه ميكنم

كاش زودتر حركت كنند اين عقربه ها

آنهانميدانند من دلتنگ يارم

بی رحمی را بلد نیستم

اما حواست را جمع کن

استعدادم در یادگیری فوق العاده است.

نیازی به انتقام نیست

فقط منتظر بمان

آنها که آزارت می دهند

آنها که دلت را می شکنند

سرانجام همان کارها را دیگری با آنها می کند

و اگر بخت مدد کند

خداوند اجازه می دهد تماشاگرشان باشی

ایـن روزهــا....
 

دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
 

حــال مـ ــن خــــــــوب است
 

خــوبِ خــوب
 

فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
 

همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
 

و فکـر مـی کنـــم
 

ایـن روزهـــا...
 

خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
 

چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
 

او...
 

از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
 

و مـــن...
 

از تکـــــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم...

به سلامتی من

 مني که با سن کمم،کلی درد کشیدم...

 مني که تو اوج ناراحتي لبخند زدم و گفتم خوبم...

آره من،مني که از دوستام زياد ضربه خوردم..

مني که تو دنياي مجازي و واقعي،کلي دوست دارم اما...

کسي نخواست پيشم وايسته،

من که خيليارو آروم کردم،

اما هيچوقت ناراحتيمو بروز ندادم...

و اگر بروز دادم کسي آرومم نکرد....

آره من......

بگم به سلامتي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هه سلامتي چي؟؟؟؟؟؟؟؟

 سلامتي روزگار که پيرم کرد !!!!

 سلامتي زندگي که هيچ جوره با من راه نيومد!!!!

 سلامتيه دل بزرگ که شکسته و هزار تيکه شده!!!!

 سلامتي چشام که يکيش اشکه و يکيش خون!!!!

سلامتي دستم که نمک نداره!!!!

سلامتي ادماي اطرافم که هيچ کدومشون منو دوس ندارن!!!!

 سلامتي چي اخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بگم سلامتي چي؟؟؟؟؟؟

 آرهههه به سلااااااااااااامتي قبرم که با همه بدبختيم بالاخره يه روز تموم 

وجودمو تو اغوشش ميگيره

گـاهـی دلِـت مـیـخـواد هـمـه بـغـضـات

از تــو نـگـاهِـت خـونـده بـشـه

کـه جـسـارت گـفـتـن کـلـمـه هـا رو نـداری…

امـا یـه نـگـاه گُـنـگ تـحـویـل مـیـگـیـری

و یـه جـمـلـه مِـثـل همیشه: چـیـزی شـده ؟؟؟!

اونـجـاسـت کـه بـُغـضـتـو

بـا یـه لـیـوان سـکـوتـت سـر مـیـکـشـی

و بـا لـبـخـنـد مـیـگـی :

نــه هـیـچـیـــــــ.....

نـــه نمیــــدانــــی!
 

هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد

پشتــــــــ ایـن چهــــره ی آرام،

در دلــــــــــم چــه مـی گـذرد!

نـــه نمیــــدانــــی!

هیـــــچ کـــس نمـی دانــــد

ایـــن آرامــش ظــاهــر و ایــن دل نــا آرام

چقــــدر خستـــــــه ام میـــکنــد

یک عالمه حرف دارم

دلم خیــــــــلی پره

الان خیلی وقته که نشستم پشت مانیتور و هی مینوسم بعد پاکش میکنم

چون نمی دونم از کجا شروع کنم

از کدوم دردم براتون بگم

نمیدونم از اون روزی بگم که بهم گفت شیدا یه لحظه وایسا برمیگردم

ولی رفت و زیر پای من علف سبز شد و برنگشت

البته از شما چه پنهون برگشت ولی وقتی که دیگه امیدم رو از داده بودم و

اطمینانم نسبت

بهش از بین رفته بود

یا نمیدونم از اون روزی بگم که من بودم

ولی انگار اصلا وجود نداشتم

دلم هی میگفت ناراحت نباش الان میاد پیشت ولی خب عقلم میگفت

واسش مهم نیستی و

متاسفانه حق با عقلم بود

یا نمیدونم از اون روزی بگم که...

نمی دونم

فقط می خوام خودمو خالی کنم

به خدا خسته شدم از اون لبخند های تلخی که تو اوج ناراحتی میزنم

 خسته شدم چون باید روزی هزار بار باید از اون خوبم های الکی بگم

خسته شدم از این زنـــــــــــــدگــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خـــــــــــــســــــــــــــــــــــــتــــــــــــــــــــــــمــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

درد دارد...

وقتى ساعت ها مينشينى

و به حرف هايى كه هيچ وقت قرار نيست بگويى فكر مى كنى!

ﺩﻭ ﺭﺍﻫﯿﻪ ﺳﺨﺘﯿﻪ...!

ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺪﻭﻧﯽ ﻣﺮﺍﺣﻤﺸﯽ ﯾﺎ ﻣﺰﺍﺣﻤﺶ...

ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺪﻭﻧﯽ ﻣﺮﺣﻢ ﺯﺧﻤﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﻤﮏ ﻣﯽ ﭘﺎﺷﯽ ﺭﻭﺷﻮﻥ...

ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺪﻭﻧﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮﺵ ﺑﺠﻨﮕﯽ ﯾﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮑﺸﯽ...

ﺩﻭﺭﺍﻫﯿﻪ ﺳﺨﺘﯿﻪ...!

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ...

ﻧﺪﻭﻧﯽ " ﻣﻮﻧﺪﻧﺖ " ﺭﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩ ﯾﺎ " ﺭﻓﺘﻨﺖ " ﺭﻭ

گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!                                               

به رفتن که فکر می کنی بعد یه اتفاقی می افتد که منصرف می شوی ؛           

میخواهی بمانی،                                                                   

رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!                                          

این بلاتکلیفی خودش جهنـم است..........                                                                  

                       قرار نیست برم بمیرم...                    

                 ولی خب خدارو چه دیدی شاید مردم...          

                    همین الانم مردیه متحرکم...                  

                        خلاصه حلالم کنید...                  

سیزده روز عید مثل برق سپری شد و تموم شد.

این بود همه ی ذوق و شوق من برای عید؟؟

این بود روزشماری هام برای سال نو؟؟؟

چه مسخره اومد و چه بی خود تموم شد.

عید جالبی نبود.

با اینکه همش دور و ورم شلوغ بود و مسافرت رفتم و به ظاهر خوشحال بودم اما از

تو...

از تو داغون بودم.

همش دلتنگ بودم.

هر چند دقیقه یه بار میرفتم و با امید اینکه شاید کسی بهم اس داده باشه یا سراغم رو

گرفته باشه گوشیم رو چک میکردم ولی...

ولی هیچی

حتی پیام تبلیغاتی هم نیومده بود.

با این حال برای اینکه تو جمع ضایع نشم یه کم با گوشی ور میرفتم و بعد میزاشتمش کنار

یا میگفتم ساعت فلانه و الان فکر کنم این برنامه رو داره.

در حال هرجوری بود تموم شد.

فردا دلتنگی هام هم تموم میشن

دارم برای فردا ثانیه شماری میکنم

دلم برای عشقم تنگ شده

دلم برای دوستام تنگ شده

با اینکه دیگه حوصله ی درس و این چیزا رو ندارم اما کل عید رو برای فردا یعنی شنبه

پانزدهم فروردین روزشماری میکردم.

ریحانه جون،عشقم اینم سورپرایز من برای تو

خودم درست کردم ،با شکوفه های درخته

این یکی رو هم دفعه ی قبل درست کردم

امیدوارم که خوشت اومده باشه نفسم

الان ساعت 1:10 (نیمه شب) هفتم فروردینه

من از دلتنگی و تنهایی زل زدم به صفحه ی مانیتور و خودم نمیدونم  که می خوام چیکار کنم

اونقدر دلم پره که نمی دونم از چی بگم

از کدوم درد براتون بنویسم

ولی اصن ولش

از هیچی نمیگم تا یه موقع دلاتون نشکنه

فقط

می خوام عوض بشم

دیگه می خوام یکم به آیندم امیدوار باشم

آررررررررره

من از این لحظه به بعد قراره یه آدم دیگه بشم

به خودم هم می خوام قول بدم

و هروقت هم که زدم زیر قولم بیام این مطلبو بخونم تا فکرای الکی نکنم

آهان راستی

می خوام به خواسته ی دوستم هم عمل کنم

آخه بهم گفت که اینقدر به هر چیز کوچیکی حساس نشو

باش دوست عزیزم

از این به بعد دیگ به اون چیزا اهمیت نمیدم

می خوام ببینم اینجوری چه فرقی داره

دیگه هم به این فکر نمی کنم که اون دوسم نداره

نمی دونم فکرم درسته یا غلط

اما هرچی هست دیگه نمی خوام به این فکر کنم

من که دوسش دارم

این برای من مهمه

فقط همیــــــــــــــن

البته امیدوارم که دوسم داشته باشه

در هرصورت

دیگه قراره یه شیدای دیگه باشم

یه شیدایی که دیگ نا امید نیس

راستی عشقم اینو بدون که من همیشه شیدات(عاشقت)می مونم